نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

اولین سفر زیارتی نورا خانوم

تو بـر زخـم دلـم باریده اى باران رحمت را / تو را مـن مـیشناسم، مـنبع پاک کـرامت را ازآن روزى کـه حلقه بر ضریحت بست دستانم / دلم شـیدا شد و دادم زکـف دامـان طاقت را . .  شیطونکم سلام.خوبی عزیزم. من که خیلی عالیم دل تو دلم نیست آخه قراره  به امید خدا امروز دوشنبه 1393/09/24 ساعت 7 شب راهی مشهد بشیم.این اولین باریه که من و شما و بابا محمد میخوایم باهم بریم پابوس امام رضا.وای خدای من باورم نمیشه که امام رضا مارو طلبیده باشه. انقدر خوشحالم که در پوست خودم نمی گنجم. راستی قراره با مامان جون و بابا جون و مادر بزرگ بابا محمد بریم. من الان شرکتم و قراره ساعت 3 بیام دنبالت و از خونه مامانی بردارمت و بریم خونه مامان جون تا ...
24 آذر 1393

پرنسس مهربون من

پرنسس کوچک من مامان رو بخاطر لحظه هایی که خستم ببخش مامان رو ببخش اگه گاهی خوابم میاد و میخوام تو هم بخوابی مامان رو ببخش اگه به اندازه کافی لایق داشتنت نیستم اگر هر ثانیه از خدا سپاسگزاری نمیکنم که تورو دارم اگر بعضی اوقات فقط بعضی اوقات صدامو بلند میکنم آخه مامانی ماشالا شما انقدر شیطون شدی که حد و حساب نداره  ببخش اگه گاهی اوقات بخاطر شیطونیهایی که اقتضای سنته، کم میارم و بی حوصلگی میکنم  ببخش اگر هربار تورو به اسم فرشته مهربون صدا نمیزنم ولی بدون که آدم بزرگا بعضی روزا دلشون میگیره حالشون زیاد خوب نیست یه خورده یادشون میره که بهترین هدیه خدا بچه هان.یه خورده ذهنشون درگیره. ولی ولی ولی بدون که مام...
23 آذر 1393

little miss noora

قند عسلم سلام. امروز با چند تا عکس خوشگل موشگل اومدم. الهی فدای دختر خوش تیپم بشم من که مثه بچه های فشن شده. لطفا هر کی دید ماشالا یادش نره.   این کلاهو تازه برات خریدیم مامانی و تو هم خیلی دوسش میداری. پنجشنبه ای که روز آخر روضه عزیز جون بود این تیپو زده بودی و همه میخواستن بخورنت هلوی من.   الهی قربون اون 4 تا دندنت بشم. آخه کی میشه 5 تا بشه و بیشتر؟؟؟؟؟؟ ها نوراااااااا؟ تا منو از نگرانی در بیاری ...
12 آذر 1393

سومین سالگرد ازدواج

و رویای ما به  حقیقت پیوست، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد... به تو رسیدم در اوج آسمان عشق، این بود قصه من و تو و سرنوشت... تو آمدی و دنیا مال من شد، همه انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد... نورای قشنگم امسال سومین سالگرد یکی شدن من و بابا محمدته و البته دومین سالیه که این شبو سه نفره جشن میگیریم. قصه ازدواج من و بابا محمد خیلی مفصله چون من و باباییت خیلی سخت به هم رسیدیم و راحتتر بگم به رسیدنمون برای جفتمون شده بود آرزو که بالاخره روز 10 اردیبهشت 88 عقد کردیم و 29 ابان 90 جشن عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیمون.و از اونجایی که عاشق بچه بودیم، تصمیم گرفتیم که یکسال بعد از ازدواجمون نی نی دار بشیم و شدیم. خدای به م...
11 آذر 1393

تولد بابا محمد مهربون

سلام به نورای خودم گلم امسال دومین سال بود که سه تایی در کنار هم سالگرد ازدواج و همچنین تولد بابایی  رو جشن می گرفتیم.روز 28 آبان تولد بابا محمدت بود و روز 29 آبان سالگرد ازدواجمون. از یکی دو ماه پیش برای امسال کلی نقشه کشیده بودم و قرار بود مامانی اینا و مامان جون اینا رو دعوت کنم و بابا محمدتو برای تولدش سوپرایز کنیم. ولی شرایط اجازه نداد و جور نشد.خیلی ناراحت بودم از این بابت که نقشه هام عملی نشد.تصمیم گرفتم یه فکر دیگه کنم. عصر چهارشنبه بدو بدو رفتم یه کیک تولد خریدم و بردم دادم به راستوران جدیدی که نزدیک خونمون زدن و بهشون گفتم که وقتی ما اومدیم یک ربع بعد کیک رو بیارن.به مامانی اینارو هم دعوت کردم.دایی حسین و سما اومدن ...
11 آذر 1393

دختر بی نظیرم

  دختر بی نظیر خودم؛ تو همه چیز را در حق من تمام کرده ای ! خدا را چگونه شکر بگویم برایت؟ خودت بگو ...   وقتی که خوابی وقت دارم تا خوب بشینم و نگاهت کنم و اون موقعست که بیشتر به این مسئله پی می برم که خدا خیلی مهربونه که یه فرشته دوست داشتنی رو به من و بابا محمد هدیه داده. فرشته ای که سالمه و با شیطنتهاش روز به روز مارو عاشق تر از قبل میکنه. چقدر لذت بخشه زمانی که میای و اصرار داری که اون دستای کوچولوتو بذاری توی دستام و بلندم کنی تا بریم بهت عروسک بدم.قربون اون دستای ظریف و نازت برم. قربون اون پاهایی که وقتی به دنیا اومدی اندازه دو بند انگشت بود حالا انقد رشد کرده که دی...
10 آذر 1393

خوشتیپ من

    ممنون که هستی ! و هستی را رنگ می‌‌آمیزی ... هیچ چیز از تو نمی‌خواهم؛ فقط باش، فقط بخند، فقط راه برو مامانی تو عکس بالا داشتیم میرفتیم خونه مامان جون که شما جلوی در پارکینگ منظر بابا محمد بودی تا بیاد و سوار ماشین شی.     فدای تو با اون صندلهای قرمزیت و اون موهای بسته شده ت   نمیدونی چقدر دارم روزشماری میکنم تا موهات بلند شه تا بتونم ببندم.همه مدام بهم میگن موهاشو کوتاه کن تا هم جون بگیره و هم مرتب شده ولی من کوتاه نمیام منتظرم تا بلندشون کنم حداقل تا عید که بسته شه.  ...
10 آذر 1393

لی لی لی حوضک

  نورا جونم این مطلبو باید چندین ماه پیش برات مینوشتم.از زمانی که یاد گرفتی لی لی حوضک بازی کنی و فکر میکنم از یک سالگیت شایدم زودتر دقیقا یادم نیست، یاد گرفتی.تا میگفتم لی لی لی حوضک سریع کف دستت رو باز میکردی و شروع میکردی با انگشت دیگت چرخوندن. البته بازی های دیگه ام بلد بودی مثل اتل متل، تاپ تاپه خمیر،کلاغ پر. تا اولین کلمه از این بازیها رو از ما میشنیدی حرکات مربوط به هر بازی رو انجام میدادی که از همه بیشتر همین لی لی لی حوضک رو دوس داشتی. قلبون دختر باهوشم برم من. ...
10 آذر 1393

غذا خوردن نورا گلی

نورا نفس،سلام عشقم  چند روزه که خدا رو شکر اشتهات خوب شده و خوب میخوری.بزنم به تخته. خودمم باورم نمیشه. دیروز اومدی آشپزخونه و ازم چوب شور خواستی، من بهت گفتم اگه بری رو صندلیت بشینی بهت چوب شور میدم بخوری. و در کمال تعجب دیدم که بدو بدو رفتی سمت صندلی.باور کردنی نبود.تویی که از صندلی غذا و غذا فراری بودی حالا داوطلبانه رفته بودی سمت صندلی برای خوردن خوراکی.خیلی خوشحال بودم انگار دنیا رو بهم داده بودن، بازم طبق معمول سریع زنگ زدم به بابا محمد تا اونم تو این شادی شریک شه. بعدشم سریع از فرصت استفاده کردم و برات سرلاک درست کردم و تو با کمال میل نوش جان کردی. ببین اینجا تو این عکس یه لنگه جورابتو در آوردی و یه لنگش پاته؟ ...
5 آذر 1393